خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

تعطیلات

368- همیشه از بچگی در انتظار تعطیلات بودیم.. تعطیلاتی که نوید یک روز استراحت رو به ما می داد...

البته الانم خیلی فرق نکرده.. دو سه هفته ای بود که حجم کارم ماورای تخیل بالا رفته بود و توی تقویم انتظار این تعطیلی ها رو می کشیدم که مقداری به امور شخصی خودم برسم ولی نمی دونم چرا این تعطیلات بدترین تعطیلاتم طی این چند سال اخیر بود.. شاید یه دلیلش این بود که هفته های عادی شب پنجشنبه برنامه کوهنوردی و هیئت به پا بود و علی رغم خستگی ها و دوندگی هاش به آدم انرژی مضاعف می داد و این دو هفته با هر کس تماس می گرفتم همه زائر اربعین بودند و نبود کوه حس کسالت رو در آدم تقویت می کرد. از همین الان می دونم که فردا از هشت صبح که سر کارم برسم تا 8 شب فرصت سر خاروندن هم پیدا نخواهم کرد ولی بی صبرانه منتظر فردایم و این خونه نشینی سخت منو آزرده کرد ...

یادم میاد سال قبل در این ایام خیلی اکتیوتر بودم و برعکس الان جای سفارش غذا آبگوشت هایی می پختم که رایحه دل انگیز اون هر گرسنه و غیر گرسنه ای رو به وجد می آورد. آوازه آبگوشت های من آن قدر پیچیده بود که گاه دوستان از عالم غیب برای خوردن آن به منزل ما شرفیاب می شدند.

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

حالا امید دارم این چهار روز هفته کارهامو اون قدر جلو ببرم که بتونم بین تعطیلین هفته بعد رو مرخصی بگیرم و یه هفته ای عزم دیار کنم... البته خوشحال تر از خودم الان برادر کوچکترم هست که تنها رفیق پایشو پیدا کرده و از الان داره بساط کوهنوردی و کباب زغالی و چایی آتیشی می چینه...

 

  • ۹۸/۰۷/۲۷
  • مسافر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی