لابلای گرفتاری ها و روزمرگی ها داشتم فکر می کردم اگه یه روزی عمری از من باقی باشه و سنم به پدر شدن قد بده، چقدر خاطره شیرین و چقدر تجربیات فراوون دارم. جنب و جوش بیش از حدم باعث شده در 27 سالگی قدر یه ادم خیلی با سن بیشتر تجربه داشته باشم.
+ از بیش از صد بار صعود به قله های توچال و کلکچال تا پنج صعود به دماوند و حداقل یک صعود به همه کوه های معروف ایران و طبیعت گردی ها، از کوهنوردها و صفای کلامشان
+ از گردش و بعضا کار در تک تک شهرهای ایران، مدیریت منابع، آشنایی با فرهنگ ها و نگرش های مختلف
+ از تدریس به بیش از هزار شاگرد در گوشه های مختلف تهران و بعضا ایران و دیدن برخوردها و نوع نگرش های مختلف به زندگی و همچنین سطح رفاه و آرامش
+ از تحصیل در دانشگاه، افتخارات علمی و تلخی و شیرینی هاش
+ از غرور مقدس و کارهای متفاوتی از کارگری ساختمان، میوه چینی،نونوایی، دستفروشی و ده ها کار دیگر که انجام دادم.
+ از آرزوهای ساده ای که به اون ها قول رسیدن دادم.
+ از اردوهای جهادی و مردمی که شاید خیلی ها ندیدند و یا دیدند و نفهمیدند.
+ از آرزوهایی که در دل نگه داشتم و جز برای خداوندگارم به زبان نیاوردم.
+ از موقعیت و یا به قول دوستان فرصت هایی که خونسرد و بی تفاوت آن ها را رد و از کنارشان گذشتم.
+ از دوستانی که همانندشان را در دنیا نمی توان یافت.
+از ارزشهایی که به خاطر حفظشان خیلی جاماندم و تحقیر شدم و آن تحقیرها کلی به من انرژی داد.
واقعا چه گوش شنوایی باید این آقا زاده داشته باشد... خدا به دادش برسد...
- ۹۹/۰۴/۳۰