خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیشب خواب جالبی دیدم که حیفم اومد بهش اشاره ای نکنم چون ممکن بود مثل همیشه از خاطرم محو بشه. غریبه از اون جهت که چهره ای که ازش در ذهنم دارم  ساخته و پرداخته سلول های تخیل مغزم بود و آشنا از اون جهت که به قول علامه اقبال "چو رخت خویش بر بستم از این خاک*همه گفتند با ما آشنا بود* و لیکن کس ندانست این مسافر *چه گفت و با که گفت و از کجا گفت ." بخش زیادی از شناخت فرد شناخت تفکراتشه که بهش هویت و به زندگیش جهت میده و من با بخش زادی از تفکرات اون فرد (نه همش) انس گرفته بودم. خلاصه خوشایندی این خواب به خاطر دیدن اون فرد در خوابم بود و اعجابی که چهره واقعیش (البته تو خواب) دقیقا اون  چیزی بود که تو ذهنم ساخته بودم که حسابی به دلم نشست. حالا در حال صحبت با اون بزرگوار بودم که با گازی که برادر بزرگوارم از بازوی بنده گرفت از خواب پریدم و تعبیر این خواب خوشایند هم به مجهولات زندگیم اضافه شد.

+ تصویر مال هفته قبل توی ارتفاع 4000 متری توچال ورای ابرها در دمای منفی 27 درجه و با باد شدید هستش که بعد صعود تجربه کردم و ربطی به خواب دیشبم نداره.

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

تکبر

 336- هر روز صبح در راه منزل تا محل کار به این فکر می کنم که مبادا به بیماری های لاعلاج (و شاید کم علاج) کبر و یا زهد و ریا دچار شوم. البته غرور مفهومی وسیع تر از تکبر دارد و تکبر غالبا وزن منفی مفهوم غرور را می رساند؛ چیزی که ما شهرستانی ها آن را "خود شاخ پنداری مضمن" می دانیم. سال ها قبل با خودم نیت کردم که در هر رسته بالا و یا پایینی که در مسیر زندگیم در آینده قرار گرفتم هیچ گاه با رفتار و کردارم شخصیت و کرامت انسانی فردی را حتی در درون خودش خورد نکنم. آن زمان با خودم تصمیم گرفتم که مراقب باشم امور شخصیم هیچ گاه به شخص دیگری واگذار نشود و در همین راستا یک سری امور مثل شستن ظرف و البسه خودم را تا جایی که امکان داشت به هیچ کس محول نکنم حتی این عادت و عهد موجب شد تا در جلسات و محیط کارم در این 8 سال از خوردن چایی صرف نظر کنم چون نمی خواستم کسی با برداشتن لیوان از جلوی من شستن آن کرامت نفس خود را در مقابل حقیری چون من خورد نماید. حتی نذرهای خود با خدای خود در ایام مذهبی را از مبالغ نقدی به جمع کردن آشغال از معابر عمومی و یا شستن ظروف و واکس زدن کفش ها تغییر دادم (نمی خواهم بگویم مسائل اقتصادی در این تغییر بی تاثیر بودند ولی تاثیرشان ناچیز بود.)؛چرا که تواضع و فروتنی عصاره جوانمردیست.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی***هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.

إِنَّ ٱلَّذِینَ کَذَّبُوا۟ بِـَٔایَٰتِنَا وَٱسْتَکْبَرُوا۟ عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا یَدْخُلُونَ ٱلْجَنَّةَ حَتَّىٰ یَلِجَ ٱلْجَمَلُ فِى سَمِّ ٱلْخِیَاطِ ۚ وَکَذَٰلِکَ نَجْزِى ٱلْمُجْرِمِینَ

شاخه ی دیگر غرور کاملا در تضاد با تکبر می باشدکه من آن را غرور مثبت می نامم. این غرور همان غروریست که کرامت نفس انسان را بالا می برد و انسان های دارای ضعف شخصیتی و یا دارای عقده حقارت غالبا از آن محرومند. غروریست که انسان مانع از ضعف و اظهار عجز در مقابل دیگر مخلوقات می شود. غروری که قناعت را برای انسان به ارمغان آورده و حرص و طمع بی نهایت را از او دور می سازد. من خود بارها شیرینی این غرور را چشیده ام. یک بار در سال 86 از یک استاد ریاضی که هنوز هم به ایشان ارادت دارم سوالی پرسیدم و ایشان با قهقهه و پوزخندی ناجور جلوی جمعی چهل نفره من را مورد تمسخر قرار داده و سوالم را بدیهی خوانده و با نابغه خواندن من به طنز آن غرور من را شکست. این ماجرا آن قدر بر من گران آمد که من بعد آن روز به مدت یک سال کلیه کتاب های ریاضی دوستانم و کتابخانه مدرسه و شهر (بالغ بر بیش از 30 جلد) را امانت گرفتم و شب و روز و وقت و بی وقت حتی در صف شیرهای یارانه ای نوت هایم را می خواندم و بعد از یک سال تلاش شبانه روزی و اتمام کتب تا به امروز هیچ مطالعه ای در زمینه ریاضیات نداشته ام هر چند سالهاست شغل پاره وقت تدریس ریاضیات را برای خودم به عنوان شغل دوم برگزیده ام.

 

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

کوه

348- از همان کودکی علاقه خاصی به کوهنوردی داشتم. رویای نوجوانی ام فتح 14 قله بالای 8 هزار متر جهان به خصوص K2 در نپال بود. رویایی که شاید هیچ گاه رنگ واقعیت به خود نگیرد. در دوره کارشناسی در یک شهر ساحلی بودم و این نبود کوه من را شدیدا افسرده می کرد. اکنون که سال هاست تهران را برای اقامت برگزیده ام دوباره این حرفه را شروع کرده ام. اولین بار در تهران 21 بهمن 94 تا قله کلکچال و سپس ایستگاه 5 توچال با 3 تا از دوستان رفتیم و دوباره همین مسیر را برگشتیم. تجربه ای به یاد ماندنی بود و شاید من بعدها در مورد چالش ها و زیبایی های آن روز به یاد ماندنی بیشتر نوشتم. پس از آن هر هفته جمعه صبح ها قبل از طلوع خورشید این برنامه من شده بود و چون هم سرعتم (از جهت محدودیت زمان)زیاد بود و هم تنهایی این مسیر به من می چسبید نزدیک به دو سال هر هفته این برنامه را داشتم. اواخر تابستان سال 96 با شروع مشکلاتم دیگر تنها پناه من در تهران بود که بر حسب اتفاق یه روز راه را کج کرده و مزار هشت شهید غواص عزیز را دیدم که در آن دو سال از آن ها غافل بودم. در طبقه زیرین آن یک حسینیه بود که نماز ظهر در آن برگذار می شد و بعد از نماز امام جماعت من را به نهار دعوت کرد و سپس در پایین آمدن او را همراهی و او من را تا درب محل سکونتم رساند. از آن هفته دیگر تنها نبودم و آن دوست قدیمی هر هفته صبح ها به دنبالم می امد و من را می رساند و کم کم با دوستان دیگری آشنا شدم و این روی روند زندگی و روحیه من تاثیرات مثبت زیادی گذاشت و خدا را شکر شهدا من را به خادمی قبول کردند و این افتخار تاکنون علی رغم همه سختی ها و شیرینی های آن بر پیشانی من مانده است که همواره موجب برکت، امید، عزت و آبرو برای من بوده اند که خود خدا می داند هر چه ما داریم اول از ائمه و در مرتبه بعد از شهدای عزیزمان داریم.

یقینا اگر این شهدا و این دوستان مخلص که به واسطه شهدا هر هفته در کنار هم هستیم نبودند من در تهران جز اندک زمانی دوام نمی آوردم.

در مورد کرامات شهدا بیشتر خواهم نوشت و سروده و زمزمه و شعر های بیشتری خواهم گذاشت ولی برای شروع به آیه ی زیبایی از کلام الله مجید اکتفا می کنم.

 

 

"إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ ۚ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ"

 

  • مسافر