خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرآن» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ذکر سحر- قسمت سوم

 

آیات منتخب امروز:

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ 

 

لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

#عکس_های_یک_آماتور

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

+ خدایا عارفانه در این ضیافت عبادتت می کنم به امید اعطای جرعه ای از گوهر معرفت، ان شاءالله که در این ماه مبارک توفیق استحقاق آن را کسب نمایم.

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

کوه

348- از همان کودکی علاقه خاصی به کوهنوردی داشتم. رویای نوجوانی ام فتح 14 قله بالای 8 هزار متر جهان به خصوص K2 در نپال بود. رویایی که شاید هیچ گاه رنگ واقعیت به خود نگیرد. در دوره کارشناسی در یک شهر ساحلی بودم و این نبود کوه من را شدیدا افسرده می کرد. اکنون که سال هاست تهران را برای اقامت برگزیده ام دوباره این حرفه را شروع کرده ام. اولین بار در تهران 21 بهمن 94 تا قله کلکچال و سپس ایستگاه 5 توچال با 3 تا از دوستان رفتیم و دوباره همین مسیر را برگشتیم. تجربه ای به یاد ماندنی بود و شاید من بعدها در مورد چالش ها و زیبایی های آن روز به یاد ماندنی بیشتر نوشتم. پس از آن هر هفته جمعه صبح ها قبل از طلوع خورشید این برنامه من شده بود و چون هم سرعتم (از جهت محدودیت زمان)زیاد بود و هم تنهایی این مسیر به من می چسبید نزدیک به دو سال هر هفته این برنامه را داشتم. اواخر تابستان سال 96 با شروع مشکلاتم دیگر تنها پناه من در تهران بود که بر حسب اتفاق یه روز راه را کج کرده و مزار هشت شهید غواص عزیز را دیدم که در آن دو سال از آن ها غافل بودم. در طبقه زیرین آن یک حسینیه بود که نماز ظهر در آن برگذار می شد و بعد از نماز امام جماعت من را به نهار دعوت کرد و سپس در پایین آمدن او را همراهی و او من را تا درب محل سکونتم رساند. از آن هفته دیگر تنها نبودم و آن دوست قدیمی هر هفته صبح ها به دنبالم می امد و من را می رساند و کم کم با دوستان دیگری آشنا شدم و این روی روند زندگی و روحیه من تاثیرات مثبت زیادی گذاشت و خدا را شکر شهدا من را به خادمی قبول کردند و این افتخار تاکنون علی رغم همه سختی ها و شیرینی های آن بر پیشانی من مانده است که همواره موجب برکت، امید، عزت و آبرو برای من بوده اند که خود خدا می داند هر چه ما داریم اول از ائمه و در مرتبه بعد از شهدای عزیزمان داریم.

یقینا اگر این شهدا و این دوستان مخلص که به واسطه شهدا هر هفته در کنار هم هستیم نبودند من در تهران جز اندک زمانی دوام نمی آوردم.

در مورد کرامات شهدا بیشتر خواهم نوشت و سروده و زمزمه و شعر های بیشتری خواهم گذاشت ولی برای شروع به آیه ی زیبایی از کلام الله مجید اکتفا می کنم.

 

 

"إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ ۚ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ"

 

  • مسافر