خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشاط» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

299-

جمعه 15 آذر امسال در مسیر کلکچال یک گوشی نسبتا گرون قیمت توی کوه پیدا کردم و توی اون هوای برفی به پناهگاه بردم و شارژش کردم و بعد هم با مالکش تماس گرفتم و توی یه ایستگاه مترو باهاش قرار گذاشتم. مالکش که مردی پنجاه و اندی ساله و با ریش و چهره ای موجه و البته تسبیح به دست که خود را معلم معرفی می کرد بعد نیم ساعت معطل کردن من اومد و بدون واکنشی گوشی رو گرفت و وقتی فهمید که من قراره به سمت غرب برم سرم داد زد که چرا غرب قرار نگذاشتی و منو این همه تا اینجا کشوندی. توی مترو هم علی رغم عدم تمایل من کنار من نشت و مدام از مدیریت رادیکال من در تفکیک بخش خانم ها و آقایون در پناهگاه و اجازه ندادن برای رفتن به بخش خانم ها (که البته خودم یادم نبود) انتقاد می کرد.

* شنبه همون روز باید به محله شیان می رفتم که مقداری دیر شده و این مقداری مرا اذیت می کرد. ناگهان در میدان شیان جوانی با چهره موجه و ماشینی مرتب (پراید) نگه داشت و من و یه خانم مسن رو سوار کرد. وقتی کرایه رو در آوردم امتناع کرد و گفت من مسافر کش نیستم ولی انسانیت حکم می کرد که کسی رو توی بارون اذیت میشه برسونم. #انسانیت_خرج_زیادی_ندارد.

* مدت ها توی میدان انقلاب زندگی می کنم ولی تنها یک بار به یک رستوران که نزدیک محل زندگیمونه رفتم و تنها روش اون برای جذب مشتری انتخاب خانم های خیلی خاص بود که شهره خاص و عام شده و البته مدل تبلیغات موفقی صرفا در جلب و جذب مشتری داشت.

* مدتیه با یک فست فودی در ضلع جنوبی انقلاب آشنا شدم. مغازه ای به غایت تمیز و مرتب که دوغ محلی خوشمزه ای داره و قیمت هاش هم کاملا منصفانه است. چند تا جوون مشغول کارند که همگی کاملا آراسته و با موهای شونه زده و لباس تمیز و اتو کشیده و صورتی بشاش که در بدو ورود با زبانی خوب خوش آمد و با نهایت ادب برخورد می کنند. سرعت عمل و اخلاقش به قدری جالب بوده که گاه از اون مسیر رد میشم گرسنگی به ناگاه وجودمو فرا می گیره و با رفتن به اونجا و میل غذای بهداشتی و باسلیقش و دیدن رفتار و انرژی مثبتشون کلی انگیزه، امید و انرژی مثبت می گیرم. گاه با خود می گویم کاش چند تا مثل این جوون ها توی سایر مسئولیت های مهم داشتیم.

**شما هم از نیمه های پر و خالی لیوان در اطرافتان برایم بنویسید...

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

یلدا؟؟؟

یلدا

این یلدا هم که فکر می کنم نهمین یلدای تنهایی من باشد به پایانش نزدیک می شود. احتمالا امشب حجم اینترنتم از عکس های با کیفیت سفره های رنگین ته می کشد و البته چه بهتر از دیدن شادی خانواده...

ظهر تنها خواهرم تماس گرفت و وقتی اصرارش برای راهی شدن من بی فایده دید بغضش در جمع ترکید و شاید اگر غرور مردانه همراه من نبود من هم اشک هایم را از گونه هایم دریغ نمی کردم.

چند روز قبل مادرم آش زرشک وحشی ( خوشمزه ترین غذای محلی با خواص دارویی فراوان که به اشکینه زرک معروف است) پخته بود، آن هم از با آن زرشک هایی که در صخره هاییست که جمع آوری آن جز با اصول کوهنوردی ممکن نیست و مادرم در تماسی گفت که یک قاشق هم از گلویم پایین نمی رود کاش خودت می بودی و عکسی که از آن غذا فرستاد آشپزی بی نظیر مادرم را دوباره در خاطرم زنده کرد.

ساعتی قبل دوستی تماس گرفت و من را به حافظ خوانی و شعر دعوت کرد و من گفتم حافظ خوانی نیازی به من ندارد گفت : شما حافظ را با معنا و تحلیلی و از بر می خوانید و در پس هر شعر هم هزار نکته و تفسیر از خود حافظ و سایر کتب و قرآن دارید (فکر کنم وضع مالیش خوب بود و می خواست هندونه های یلداشو بده زیر بقل من) و حافظ خوانی با داستان و تفاسیر شما رنگ دیگری دارد ولی در نهایت با جواب منفی من مواجه شد.

+عکس و موسیقی برای این پست بماند برای آخر شب

+ برایم بنویسید

  • مسافر