خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بعد از سحری یک ساعتی تا اذان صبح وقت داشتم و از شدت خستگی راه کوه را پیش گرفتم. عالی بود. انرژی مضاعفی گرفتم. تصمیم گرفتم این 30 سحر مهمانی خدا را اگر عمری بود به تصویر بکشم.

شعر امروز: 

شب که سحر می کند، خدا نظر می کند***بنده چقدر بی حیاست، خواب سحر می کند.

حرف امروز را از مزار شهدا انتخاب کردم..

+نورالشهدا..مرتفع ترین یادمان جهان..جمعه پنجم اردیبهشت 99

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

 

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

کرونا

مرض منحوس کرونا برای خیلی از انسان ها مرگ و غم و غصه رو به ارمغان آورد ولی هر بلایی باید حداقل یک تجربه از خودش به جای بگذاره.

بلا از محلی شروع شد که خیلی از دوستان اونو اتوبانی رو به بهشت می دونستند. یاد گرفتیم که بلا مسلمان و غیر از آن را نمی شناسد و داروی آن نه قرار دادن گیاهی در ما تحت و نه در کتب مقدس هست. 

کرونا باعث شد ما مدعیان سر به زیر فرو ببریم و خدا را بهتر بشناسیم و عبادتمان با شناخت و تواضع و از روی خشوع باشد.

کرونا به ما فهماند تنها یاور ما خداست نه مغزهای متفکر شرق و غرب و نه حاکمانی که خود را ولی نعمت دین و مردم می دانستند. در گام اول کرونا مساجد را به تعطیلی کشاند شاید خدا می خواست روی ریا را از بندگان پاک و شاگردهای خوب دانشگاهش را گزینش کند ولی ریا باز هم توسط صاحبان لباس دین در کمک رخ نمود مگر نشنیده بودند که صدقاتتان را با منت و اذیت باطل نکنید.مگر علی مولایمان شبانه در امر انفاق پیشگام نبود؟ امتحان هم فراوان بود. کرونا بچه ها و طلاب پاک دلی را کشف کرد که شبانه روز دست از کار نمی کشیدند... کار برای خدا... در کنار صاحبان ثروت که راه احتکار پیش گرفته و خون هم نوعان را بهای طمعشان کردند و صاحبان قدرت که ظاهرا می بایست کنار مردم و برای مردم باشند ولی خود پنهان شدند و مردم ....

صبح ها آگهی های ترحیم از جلو چشمم رد می شود و می گذرم. به محض ورود به مترو پیامکی می آید که در صورت شلوغی مترو از قطار بعدی استفاده کنید ولی خودشان هم می دانند ساعت ها وضع همین است. مردمانی را می بینم که شاید یک سوم یا بیشتر از آن ها بدون ماسک در آن شلوغی تردد می کنند. شاید بخش اندکی از آن ها هزینه تهیه ماسک را نداشته باشند ولی بخش قابل توجهی از آن ها به نظر من از زندگی سیر شده اند... اگر مطمئن بودم قرار نیست این مرض را برای کسی به ارمغان ببرم احتمالا ماس را از صورتم برمی داشتم و به جمع بی ماسک های مترو می پیوستم...

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

استاد مصطفی اسماعیل

از ملک القرا سوره احزاب را بشنویم و لذت ببریم...

 

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

جان عاشق

 

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم

هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم

چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

مایه اصـل و نسب در گردش دوران زر است 

هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است 

دود اگر بالا نشیند کسـر شأن شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است

ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست

روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است 

شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند

پس چرا انگشت کوچک لایق انگشـتر است

آهن و فولاد از یک کوه می آیند برون

آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است 

کـره اسـب ، از نجابت از پـس مـادر رود

کـره خـر ، از خـریت پیش پیش مـادر است 

کاکل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نکرد

زلف ، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است 

پادشه مفلس که شد چون مرغ بی بال و پر است

دائماً خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است 

سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار

دختر هر کس نجیب افتـاد مفت شوهر است

صائبا ! عیب خودت گو عیب مردم را مگو

هر که عیب خود بگوید، از همه بالاتر است

***

من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها

من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم
که کس ناکس نمی گردد ازاین افتان وخیزان ها

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

امروز اول اردیبهشت ماه هست و چون استاد سخن سعدی سال ها قبل در چنین روزی شروع به سرودن گلستان کرده این روز را روز بزرگداشت سعدی نامیده اند. برای خود من سعدی گمنام ترین شاعر در عین شهرتش در جامعه شعر و ادب است. در شعر همیشه اولویت اولم رندی چون حافظ و سپس عارفی چون مولانا و حماسه سرایی چون فردوسی بوده هر چند از آثار خوبان پارسی گوی هندی و دوبیتی های باباطاهر و .... بی بهره نبودم ولی این سخنوری سعدی تقریبا در علایقم جایگاهی نداشته و البته شاید مطالعه آن انسان را علاقه مند کند ولی انسان های امروز از وعظ خسته شدند. حال که میبینیم در سالگرد بزرگداشت این ادیب بیشترین مرگ و میر شعرا را صفحات تقویم به خود دیدند. خلاصه برای این که از هنر ایجاز کلام دور نشوم با شعری از سعدی و شعری از علامه اقبال که امروز سالروز فوتش می باشد این پست را خاتمه می دهم.

سرو سیمینا به صحرا می‌روی***نیک بدعهدی که بی ما می‌روی

کس بدین شوخی و رعنایی نرفت***خود چنینی یا به عمدا می‌روی

روی پنهان دارد از مردم پری***تو پری روی آشکارا می‌روی

گر تماشا می‌کنی در خود نگر***یا به خوشتر زین تماشا می‌روی

می‌نوازی بنده را یا می‌کشی***می‌نشینی یک نفس یا می‌روی

اندرونم با تو می‌آید ولیک***خائفم گر دست غوغا می‌روی

ما خود اندر قید فرمان توایم***تا کجا دیگر به یغما می‌روی

جان نخواهد بردن از تو هیچ دل***شهر بگرفتی به صحرا می‌روی

گر قدم بر چشم من خواهی نهاد***دیده بر ره می‌نهم تا می‌روی

ما به دشنام از تو راضی گشته‌ایم***وز دعای ما به سودا می‌روی

گر چه آرام از دل ما می‌رود***همچنین می‌رو که زیبا می‌روی

دیده سعدی و دل همراه توست***تا نپنداری که تنها می‌روی

دو شعر از علامه اقبال:

 

مپرس از عشق و از نیرنگی عشق

بهر رنگی که خواهی سر بر آرد

درون سینه بیش از نقطه ئی نیست

چو آید بر زبان پایان ندارد

***

چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود

 

  • مسافر