امروز اول اردیبهشت ماه هست و چون استاد سخن سعدی سال ها قبل در چنین روزی شروع به سرودن گلستان کرده این روز را روز بزرگداشت سعدی نامیده اند. برای خود من سعدی گمنام ترین شاعر در عین شهرتش در جامعه شعر و ادب است. در شعر همیشه اولویت اولم رندی چون حافظ و سپس عارفی چون مولانا و حماسه سرایی چون فردوسی بوده هر چند از آثار خوبان پارسی گوی هندی و دوبیتی های باباطاهر و .... بی بهره نبودم ولی این سخنوری سعدی تقریبا در علایقم جایگاهی نداشته و البته شاید مطالعه آن انسان را علاقه مند کند ولی انسان های امروز از وعظ خسته شدند. حال که میبینیم در سالگرد بزرگداشت این ادیب بیشترین مرگ و میر شعرا را صفحات تقویم به خود دیدند. خلاصه برای این که از هنر ایجاز کلام دور نشوم با شعری از سعدی و شعری از علامه اقبال که امروز سالروز فوتش می باشد این پست را خاتمه می دهم.
سرو سیمینا به صحرا میروی***نیک بدعهدی که بی ما میروی
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت***خود چنینی یا به عمدا میروی
روی پنهان دارد از مردم پری***تو پری روی آشکارا میروی
گر تماشا میکنی در خود نگر***یا به خوشتر زین تماشا میروی
مینوازی بنده را یا میکشی***مینشینی یک نفس یا میروی
اندرونم با تو میآید ولیک***خائفم گر دست غوغا میروی
ما خود اندر قید فرمان توایم***تا کجا دیگر به یغما میروی
جان نخواهد بردن از تو هیچ دل***شهر بگرفتی به صحرا میروی
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد***دیده بر ره مینهم تا میروی
ما به دشنام از تو راضی گشتهایم***وز دعای ما به سودا میروی
گر چه آرام از دل ما میرود***همچنین میرو که زیبا میروی
دیده سعدی و دل همراه توست***تا نپنداری که تنها میروی
دو شعر از علامه اقبال:
مپرس از عشق و از نیرنگی عشق
بهر رنگی که خواهی سر بر آرد
درون سینه بیش از نقطه ئی نیست
چو آید بر زبان پایان ندارد
***
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود