319- گاهی مدتی هر چند محدود باید بی خیال بود.. سحرگاهان در دمای منفی ده درجه به برج پیش آهنگی در ارتفاع 2700 متری رفت. در میان برف ها آتش روش کرد و چای آویشن و آملت آتشی پخت... باید متفاوت از بشر بود هر چند بشر تو را دیوانه خوانند...
+بعد از نیمچه استخاره ای عکس از خودم گذاشتم هر چند دوست نداشتم خیلی رد پا از خود اینجا بگذارم... محدود مخاطبانم اینجا جملگی قابل اعتمادند.
+از یقه ام عیب بگیرید ...
اردوگاه کلکچال- جمعه - 1398/09/15
348- از همان کودکی علاقه خاصی به کوهنوردی داشتم. رویای نوجوانی ام فتح 14 قله بالای 8 هزار متر جهان به خصوص K2 در نپال بود. رویایی که شاید هیچ گاه رنگ واقعیت به خود نگیرد. در دوره کارشناسی در یک شهر ساحلی بودم و این نبود کوه من را شدیدا افسرده می کرد. اکنون که سال هاست تهران را برای اقامت برگزیده ام دوباره این حرفه را شروع کرده ام. اولین بار در تهران 21 بهمن 94 تا قله کلکچال و سپس ایستگاه 5 توچال با 3 تا از دوستان رفتیم و دوباره همین مسیر را برگشتیم. تجربه ای به یاد ماندنی بود و شاید من بعدها در مورد چالش ها و زیبایی های آن روز به یاد ماندنی بیشتر نوشتم. پس از آن هر هفته جمعه صبح ها قبل از طلوع خورشید این برنامه من شده بود و چون هم سرعتم (از جهت محدودیت زمان)زیاد بود و هم تنهایی این مسیر به من می چسبید نزدیک به دو سال هر هفته این برنامه را داشتم. اواخر تابستان سال 96 با شروع مشکلاتم دیگر تنها پناه من در تهران بود که بر حسب اتفاق یه روز راه را کج کرده و مزار هشت شهید غواص عزیز را دیدم که در آن دو سال از آن ها غافل بودم. در طبقه زیرین آن یک حسینیه بود که نماز ظهر در آن برگذار می شد و بعد از نماز امام جماعت من را به نهار دعوت کرد و سپس در پایین آمدن او را همراهی و او من را تا درب محل سکونتم رساند. از آن هفته دیگر تنها نبودم و آن دوست قدیمی هر هفته صبح ها به دنبالم می امد و من را می رساند و کم کم با دوستان دیگری آشنا شدم و این روی روند زندگی و روحیه من تاثیرات مثبت زیادی گذاشت و خدا را شکر شهدا من را به خادمی قبول کردند و این افتخار تاکنون علی رغم همه سختی ها و شیرینی های آن بر پیشانی من مانده است که همواره موجب برکت، امید، عزت و آبرو برای من بوده اند که خود خدا می داند هر چه ما داریم اول از ائمه و در مرتبه بعد از شهدای عزیزمان داریم.
یقینا اگر این شهدا و این دوستان مخلص که به واسطه شهدا هر هفته در کنار هم هستیم نبودند من در تهران جز اندک زمانی دوام نمی آوردم.
در مورد کرامات شهدا بیشتر خواهم نوشت و سروده و زمزمه و شعر های بیشتری خواهم گذاشت ولی برای شروع به آیه ی زیبایی از کلام الله مجید اکتفا می کنم.
"إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ ۚ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ"