خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

امروز

امروز یه روز عالی تو زندگیم بود. صبح از 4 تا 6 مطالعه کردم. بعدش رفتم و بسته باری که از شهرستان برام میومد رو گرفتم و آوردم و بعد به نظافت و استحمام و پیرایش پرداختم. نون محلی توی بسته ای که برای ارسال شده بود خیلی چسبید. بعدش رفتم و به باغی که در همین نزدیکی ها بود دستبردی زدم و عجب چاغاله ای خوردم. البته گل گاوزبون هم چیدم. بعد استراحتی کوچک، هوا عالی شده بود. چایی گذاشتم و بهارخوابمو فرش کردم و نشستم و از این همه درخت روبه روم لذت بردم و کلی کارامو جلو بردم تا الان که هنوزم دلم نمیاد برم تو اتاق. درسنامه ای که فردا برای دانشجوها باید می گفتمو هم الان تکمیل کردم. خدایا همیشه از این حال خوب من رو مهمون کن. شب خودم خوش

  • ۰۲/۰۲/۳۰
  • مسافر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی