سه شنبه شب شب چهارم محرم به مسجد قدس تهران می روم. روحانی نیم ساعتی حسابی سیاسی صحبت می کند ولی نام حسین در میان کلماتش گم شده است.
شب پیام هایم را چک می کنم، دوستی که سودای کرسی های مجلس را در سر دارد پیام داده فرا رسیدن ایام سوگواری بزرگ مرد اصلاح طلب عالم اسلام که برای اصلاحات در دین جدش در مقابل تند روی های یزید ایستاد را تسلیت می گویم؛ دیگری در جبهه انقلاب در تلگرام پیام داده "ایام سوگواری یگانه انقلابی صدر اسلام که در مقابل آیین کفر و فساد یزید راه پایداری را پیش گرفت و نگذاشت گروهی با اسم اصلاحات دین جدش را به یغما ببرند تسلیت می گوییم. و اذا قالو لهم لا تفسدو فی الارض قالو انما نحن المصلحون الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون"
هم اتاقی هم تا من را می بیند شروع به فحاشی به سیاستمداران می کند و احتمالا در گمانش من از جلسه هیئت دولت برگشته ام.
صبح با پیرهن مشکی سر کار می روم و رئیسم می پرسد خدا بد نده کسی فوت شده؟ و من در جواب نیمه لبخندی می زنم تا موافقتش را برای سه روز مرخصی بگیرم.
عصر می شود و با کیف گنده خودم که پر از کتب بی خاصیت علمی هست از سر کار راهی ترمینال می شوم و راه را از این اسلام سیاست زده به سوی دیار آرام پیش می برم.
+در مورد سفرم به دیار بعدا بیشتر خواهم نوشت.
+اسلام را سیاست زده نکنیم.
+من سیاسی نیستم و نبودم و تاکنون کوچکترین نفعی و لقمه ای از ارکان حکومت خدا رو شکر نخورده ام کاش این را خیلی ها بفهمند. من اعتقادات مذهبی خاص خودم را برای خودم دارم.
- ۹۸/۰۶/۲۴