خدایا مشکل پیش روم رو حل و من رو از استرسش برهان.
آمین
...
وای چقدر این هفته هیجان انگیز بود... سفر به اردبیل و زنجان و قزوین در یک روز و دیدن افراد شاخص و موفق تجربه جالبی بود... آدمایی که راهشونو پیدا کرده بودند... امیدوارم من هم بتونم یه روزی به خودم افتخار کنم ...
دیشب خواب یه پروانه قشنگو دیدم که از دیدنش سیر نمی شدم. بلند شدم و فکر کردم یادم اومد که سالروز تولد مرحومه خانم پروانه وثوق هست، مادرترزای کودکان سرطانی ایران و یکی از اسطوره هایی که خیلی دوستش دارم.
توی قرآن داریم که خدا گفته برای هیچ کس دو تا قلب قرار نداده (ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ)، حالا از بخت بد روزگار همون یه قلب من هم سال قبل شکست. ولی من ترمیمش کردم و همه ذرات خورد شدشو دوباره کنار هم گذاشتم. الان می فهمم خدا در قلوب شکستس (أنا عند المنکسرة قلوبهم لأجلى) یعنی چه. شاید پروانه ی افسانه ای ایران و مادرترزای فارسی زبان ما هم یه روز قلبش شکسته بوده...
بعد صرف صبحونه تصمیم گرفتم تا محل کارمو قدم بزنم یهو چنان بارونی اومد که الان تو آلاچیق پارک پناه گرفتم.
امروز یه روز عالی تو زندگیم بود. صبح از 4 تا 6 مطالعه کردم. بعدش رفتم و بسته باری که از شهرستان برام میومد رو گرفتم و آوردم و بعد به نظافت و استحمام و پیرایش پرداختم. نون محلی توی بسته ای که برای ارسال شده بود خیلی چسبید. بعدش رفتم و به باغی که در همین نزدیکی ها بود دستبردی زدم و عجب چاغاله ای خوردم. البته گل گاوزبون هم چیدم. بعد استراحتی کوچک، هوا عالی شده بود. چایی گذاشتم و بهارخوابمو فرش کردم و نشستم و از این همه درخت روبه روم لذت بردم و کلی کارامو جلو بردم تا الان که هنوزم دلم نمیاد برم تو اتاق. درسنامه ای که فردا برای دانشجوها باید می گفتمو هم الان تکمیل کردم. خدایا همیشه از این حال خوب من رو مهمون کن. شب خودم خوش
هر روز صبح قبل کار می رم نرمش و بعدش یه دوش میگیرم و چند تا تخم مرغ آب پز به علاوه چایی عسل و خرما روزمو می سازه... اینم مسیرم تا سر کارم..
خدایا شکرت ...
برگشتم هم البته کمی متفاوته...
البته امروز یکم فرق داشت. توی برگشتم از باغ توت اومدم و صدای شرشر آب مستم کرد. یهو به سرم زد که حجب و حیا و پرستیژ رو بذارم کنار و بعدش پریدم روی درختای توت و تا اونجا که جا داشت توت خوردم. اینکه به من استاد یا دکتر یا مهندس بگن نباید مانع این شیطونیای من بشه ...
عشق من این طبیعته.. این درختا که کاشتم، هیچ کدوم باهام نامهربونی نکردند، همشون حس عشق، ایمان و امید رو توی قلبم زنده کردند. شاید الان دیر شروع کردم و اگه چند سال قبل در این سمت و سو سرمایه گذاری می کردم خیلی اوضاع اقتصادیم الان بهتر بود و به سود خوبی رسیده بودم ولی چیزی که هست اینه که الان این درختها جزئی از وجودم شدن و اصلا به چشم سرمایه و سود بهشون نگاه نمی کنم. درسته که برای انسان سلامتیش، اعضای بدنش و خیلی چیزای دیگه حکم سرمایههای بزرگی رو دارند اما هیچ انسانی به اینها به چشم سرمایه و سود و زیان نگاه نمیکنه.
بچه که بودم بارها کل پس اندازمو میدادم و تعدادی جوجه میخریدم. جوجهها بزرگ میشدن و مرغ و خروس میشدن اونم مرغهایی با تخم دوزرده و خروسهایی قوی هیکل، چرا که در نگهداری ازشون چیزی کم نمی ذاشتم و بهترین غذاهای ممکن و سالم ترین طبیعت ممکن رو برای پرورششون انتخاب میکردم ولی هیچوقت نتونستم اون جوجه و مرغها رو بفروشم و یا ذبح کنم چرا که به مرور اونا جزئی از زندگیم میشدن. امروز این درختها که توی همین چند ماه باهاشون بودم برای من چنین حسی رو القا میکنند.
3- مدتها هست اونقدر کارهای جدیدی رو شروع کردم که مثل گذشته حوصله تدریس و یا تولید محتوا رو ندارم. تنها یک کلاس توی دانشگاه ارائه دادم و چون بی میلی دانشجوها رو دیدم حضور در اون رو اختیاری کردم. هر چند الان کمتر از انگشتای یه دست از اون کلاس 20 نفریم سر کلاس حاضر میشن ولی همونا هم که میان دیگه نه با گوشی ور می رون و نه با معشوقشون در معاشقه اند و نه در عالم زیبای خواب تایم کلاس رو طی می کند عوضش عاشقانه گوش می دند و پر انرژی سوال می پرسند و به من هم کلی انرژی مثبت می دن.
4- با توجه به اینکه مجال تایپ جزوه و ضبط فیلم پیدا نمی کنم و فعالیتهای آموزشیم به حداقل رسیده، هفته قبل بعد از 12 سال فعالیت گاه بی وقفه و گاه کج دار و مریز بالاخره تصمیم گرفتم اگر از این پس درآمدی از وبسایتم داشته باشم اون رو به نیازمندی ببخشم و همون هفته قبل دو جلسه کلاس داشتم که حس بخشش حس خوبی بود. امیدوارم بتونم این مسیر رو هر چند توانم و ظرفیتم در این راه محدود و ناچیز هست ادامه بدم.
گاهی فکر می کنم که چرا من باید غمگین باشم؟
چرا نباید خدا رو شاکر باشم؟
اینقدر کار و پروژه برداشتم که یادم رفته واقعا...
می خوام بازم بهتر باشم.. من به این حد هم قانع نیستم.. کلی تخصص جدید دیدم که برنامه دارم توشون حرفه ای بشم. جای من اینجا نیست..من خیلی بالاتر از وضع فعلی ام.. من میتونم...
به خاطر حال خوبم ازت ممنونم خدا ...