خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

تولد- نیمه طنز

چند روزی بیشتر تا تولدم به روایت شناسنامه باقی نمانده است. 21 سپتامبر یا همان 30 ام شهریور که مغرب نشینان مناسبت روز جهانی صلح را برای آن برگزیده اند و همچنین تنها روزی در سال است که خداوند به بندگانش حالی داده و به جای 24 ساعت 25 ساعت به طول می انجامد؛ شاید اگر گواه والدینم بر تاریخ تولدم در تاریخی غیر این نبود این مهم را در سرتاسر گیتی جار زده و این پیامد نیک را از برکات تولد خود دانسته و عرفان و مسلکی جدید ابداع می کردم، اما به روایت والدینم من متولد جمعه 16 مهر ماه می باشم که از قضا روز جهانی کودک نام گذاری شده و شاید یکی از دلایلی که تاکنون کودک درونم فعال مانده همین می باشد. والدینم که انسان هایی با عقیده و مذهبی بوده اند تولد من در جمعه را سراسر خیر و برکت و خوش یمن دانسته و بنا بر اعتقادات نیاکانشان تصمیم گرفته اند که به وزن من که در هنگام تولد بیش از پنج کیلو (دو برابر فرزندان ابوالبشر) بود صدقه بدهند و شاید یکی از دلایلی که در زندگی هیچ گاه نتوانستیم کمرمان را از زیر بار سنگین مشکلات اقتصادی رها و قدی در دنیا علم کنیم ناشی از همان وزن اولیه من بود و این مشکلات باعث شد تا به امروز وزن من از 60 کیلوگرم فراتر نرود.

در مورد اسمم حتی والدینم ابتدا اسم کنونی من را انتخاب نکرده و اسم اشکان را برای من برگزیدند اما عرف منطقه و علاقه پدرم به اسامی مذهبی اسم فعلی من را در شناسنامه ام ثبت کرد. در مورد تاریخ تولد هم همیشه ممنون والدینم هستم که من را با 17 روز جابه جایی تاریخ تولدم یک سال جلو انداختند و این باعث شد من یک سال زودتر وارد چرخه اتلاف عمر شوم.

نمی دانم تقدیر امسال برای چه نوشته و آیا کسی تولد من را به یاد می آورد ولی سال قبل می دانم خبری جز پیامک والدینم نبود و دو سال قبل دوستم مرا به جایی برد و من در آمادگی کامل برای سورپرایزی با کیسه های سیمان و شن و ماسه ای مواجه شدم که باید جا به جا می کردم.

از همه این ها به کنار من متولد مهرماهم..ماه مهربانی ها..متولد پادشاه فصل ها و همه این ها در اخلاقم نمود دارد فقط کافیست سوالی را دوبار از من بپرسید تا به اوج مهربانی و حوصله و طاقت من پی ببرید.

+ بیست و شش بهار گذشت و ما در خانه اولیم.

+ روزهایی که باید بگذرانم..سال هایی که باید بگذرد و عمری که باید بگذرانیم.

+چقدر برای اتلاف عمر عجله داریم.

+ چه تولدهایی که آرزو می کردم سال بعد بهتر باشم ولی دریغ از ذره ای تغییر...( از معصوم نقل است ملعون است کسی که دو روزش مثل هم باشد)

+ کم کم باید یک سنگ مرمر خوب آماده و دو تاریخ بر روی آن برای خود تنظیم کنم.

+ امیدی به زندگی ندارم... فقط وانمود می کنم که خوبم.

+ انتظار من از زندگی خیلی بیشتر از این ها بود.

+ کاش کشور ما هر جایی بود جز ایران خیلی بدشانسی هست تولد در ایران و آن هم در این برهه تاریخ

... امان از احساس مسئولیت هایی درونی که امانم را بریدند...

  • ۹۸/۰۶/۲۵
  • مسافر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی