خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

پوزش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مسافر

و فریاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مسافر
  • ۰
  • ۰

امروز دقیقا 1333 روز از شروع به نگارش این وبلاگم گذاشته و الان 216 امین مطلبم رو می گذارم. خیلی از مطالب به دلیل فراموشی منتشر نشد که نمونش اردوی جهادی نوروز 97 به سرپل ذهاب بود و الان فکر می کنم کم کم داره از خاطرم می ره. خیلی نوشته ها نیمه کاره موند و به انتها نرسید نمونش خاطرات خدمتم بود و ... ولی در کل الان دیدم خیلی برام ارزشمند بود این ایامم و همچنین این که یه جا رو دارم که توی اون خود واقعیم هستم کاملا صادقانه و بی ریا...

البته قبل این وب وبلاگ صدای خاموش رو داشتم که یه روز سر ناراحتی و بی حوصلگی پاکش کردم و سال ها حرف های دلمو دور ریختم و رفففففففففففففففت.

حالا یه تحلیل رائفی پوری بخوام کنم برای اینکه از خستگی قبل افطار کم شه:

1333=43*31

جمع ارقام 31 و 43 میشه 4+3+3+1 که میشه 11 پس امروز روز شیطان پرستاس تازه اگه اونو از عدد امسال کم کنیم به یه عدد شیطانی می رسیم (برو سرچ کن من نمیگم ها) و تازه اگه اونو از مقدار میلادی امسال کم کنیم ده برابر اون عدد شیطانی میشه

1402-1333=69

2023-1333=690

2023-1402=621=69*9

از طرفی امروز 25 ام ماهه که اگه اونو از 69 کم کنیم به عدد شیطانی 44 می رسیم و از طرفی امروز 23 ماه رمضونه که اگه اونو به 69 اضافه کنیم میشه 92 و حالا جمع اعداد 92 که نه و دو هستند میشه 11 که اونم نماد شیطان پرستیه. از تقویم میلادی هم تازه امروز 14 امه که اگه اونو هم به 69 اضافه کنیم میشه 83 که جمع اعداد 83 هم که 8 و 3 هستند میشه 11 که اون هم نشون شیطان پرستیه. حالا اگه همین 14 رو که تاریخ امروز به میلادیه از 69 کم کنیم میشه 55 که دیگه ضریب 11 هست و کاملا مشخصه که شیطان پرستیه. تازه اگه همین 14 ام میلادی رو از شمسیش که 25 امه کم کنیم بازم میشه 11 که نماد و نشان شیطان پرستی توش پر و واضحه. 

تازه اگه اونو از سال قمری کم کنیم خود شیطان رجیم میاد اینجا:

1444-1333=111

تازه امروز جادوی پایتون پیش بینی کرده که مستعان 110 چون به 11 بخش پذیر بوده رونمایی نشده.

امیدوارم از شر شیطان پرستان و شیطان سازان خلاص شیم

 

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

اینستاگرامم

اینستاگراممو از همین الان تا مدتی نا مشخص دی اکتیو کردم چون نه کاربردی داشت نه کسی بود. اصلا هم قصدم مهاجرت به محیطهای داخلی نیست. دوست دارم نباشم. تمااااااااااااااااااام

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

فلسفه شب قدر

شاید فلسفه شب قدر، همان قدر دانستن است

قدر روزهایی که داریم

قدر جوانی

قدر زمان

قدر عزیزانمان

و ...

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

شب قدر .....

سکوت سرشار از نگفته هاست...

 

خدایا دوستت دارم. نعمتت را شکر، حکمتت را شکر، رحمتت را شکر 

خدایا راضیم به رضایت

خدایا دوستت دارم. مرا آرامشی بده از جنس خودت

 

شب قدر است و دلتنگم خدایا

نمی دانم چرا هنگم خدایا

شب قدر است و قلبم بس شکسته

وجودم در غمی حیران نشسته

شب قدر است و دل در انتظار است

نمی دانم چرا هی بی قرار است

شب قدر است و در آشوب و جنگم

نمی دانم چرا زرد است رنگم

شب قدر است و من امیدوارم

نمی دانم چرا گره افتاده کارم

شب قدر است و محتاج دعایم

کسی هم نیست دعا گوید برایم

الا ای دوست یکرنگ و خدایی

نمی دانم هم اکنون در کجایی

همی دانم که می خوانی تو شعرم

و شاید هم بدانی ذکر هجرم

اگر چون من تو هستی دل شکسته

ز اشکت ناقه ای در گل نشسته

ز سوز دل دعایی کن برایم

نمی گویم من آن یار خدایم

دعا کن تا ره ایمان بیابیم

وزین بیراهه ها حق را بیابیم

خدا در قلب محزون و شکستست

مکن خجلت وگر هستی تو بی دست

خدوندا تو باش همراه این یار

نبیند رنگ حیرانی به هر کار

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

پوچی

کنار چشمه نشسته ام. مشغول چیدن پونه تازه برای افطاری هستم. ناگاه چشمم به پیرمردی میفتد که زاویه پاها و کمرش کمتر از 45 درجه است و چشم هایش با زمین فاصله چندانی ندارد. نیمچه عصایی به دست دارد و در هر قدم کمتر از یک سانتی متر جابه جا می شود. کمرش نظرم را جلب می کند که بر آن تعدادی نهال با طناب بسته و بسیار لرزان و با احتیاط حرکت می کند. از دوستی نام و نشان او را می پرسم که او را شاه اسماعیل (به دلایلی اسم واقعی او را نمی نویسم. شاه اسماعیل اسم مستعاریست که خودم برایش گذاشتم) معرفی می کند. اتفاقا این پیرمرد را خوب می شناسم. پیرمرد قصه ما حدود 90 سال سن دارد، هیچ برادر و خواهری ندارد و اتفاقا والدینش هم هر دو تک بچه بودند. تا اینجا همه چیز عادی است اما ماجرا آنجا جالب می شود که پیرمرد افسانه ای مالک هکتارها باغ در نقاط تاپی است  که هر مترمربع از آن بیشتر از ده میلیون تومان می ارزد. پیرمرد با ثروت چند هزار میلیاردی، هیچ گاه ازدواج نکرد و نزدیک به یک قرن تنها زیسته است. در مورد ثروت افسانه ای او داستان ها نوشته اند که شاید با چشم پوشی از اندکی اغراق همه آن ها رنگ و بوی واقعیت به خود می گیرد. یکی از آشنایان نقل می کند چهل و اندی سال قبل زمانی شاه اسماعیل چند الاغ و قاطر و یک کارگر گرفته و الاغ ها را بار کیسه های بزرگ کاه زده و راهی سبزوار می شود. زمانی که به شهر می رسد، ناگاه کارگر متوجه می شود که شاه اسماعیل به جای دامداری راهی بانک می شود. در نهایت متوجه شده که بار کیسه ها کاه نیست، بلکه پول هایی هست که برای تعویض آن هااز شاهی به امامی آورده است، حتی کارمندهای بانک با دیدن آن شوکه و برای شمردن آن یک هفته زمان می خواهند که در تایم اضافه کاری بشمارند.

بگذریم، داستان ها در باره این ثروت افسانه ای پیرمرد قصه ما از پول و طلا و املاک بسیارند ولی چیزی که نظر مرا جلب کرد فرجام کار است. برای چه؟

دوستم نقل می کند که با توجه به کهولت سن هر روز چهار صبح راه میفتد تا ظهر به املاکش برسد و نهالکاری کند. آباد کند. برای که؟

برای چه؟ تا به کی؟  چه در سر پیرمرد قصه ما می گذرد؟ نظر شما چیست؟

  • مسافر
  • ۰
  • ۰

مرد سنتی

پدربزرگ 74 ساله ام یک مرد سنتی و البته مذهبی است، مردی که من بیش از هر شخصی برای او احترام و ارزش قائلم. رعیت و کارگر بوده و درآمدش زیاد نیست، ولی با همان درآمد کم هفت دختر را به خانه بخت فرستاد و خود و همسرش ر در حج واجب مهمان خانه پروردگار کرد.

پدربزرگم خیلی تنهاست، من تنهایی او را تابستان و هنگام کار کشاورزی بیشتر می بینم آنگاه که برادران و دوستانش هر کدام چند پسر نیرومند کمک کار خود دارند ولی او تنهایی کار حداقل پنج کارگر را انجام می دهد.

پدربزرگم کار و خانواده اش را خیلی دوست دارد. بارها دیده ام که شیفت آبیاری باغش را با آنکه از منزلش دور است ساعت یک شب می گذارد و وقتی دلیلش را از مادربزرگم جویا می شوم می گوید آبیاری شبانه برای رشد درخت و افزایش کیفیت میوه بهتر است. خودش بارها گفته که من با این درخت ها بزرگ شده ام پس از من، هدیه و امانت من به شماست مراقبشان باشید. مادرم تعریف می کند در زمان های گذشته که مشکل سوخت وجود داشت، طاقت دیدن دست های همسرش را که در اثر شستن پوشک و یا لباس در زمستان یخ می زد نداشت و از همین رو هر صبح به ابتدای ده می رفت و با تغییر جهت جریان آب، آب چشمه های آب گرم را به سمت جوی های منزل می کشاند تا خانواده خودش و دیگران جهت استفاده آب گرم داشته و در رفاه باشند.

پدربزرگم غرور خاصی دارد، در تمام عمرش به هیچ کس التماس نکرده. قبلا که خرج زندگی اش بالاتر بود، جای نالیدن چند شیفت کار می کرد و برای کارهای سخت و زمختی که کسی داوطلب انجام آن نبود، همیشه حاضر بود.

پدربزرگم رفیق و مرید زیاد دارد، از انسان عادی، از یتیم و مسکین تا امیر و سردار در جمع مریدانش هستند ولی حتی از آن ها هم هیچ درخواستی نداشته است.

هیچ گاه تنبیه و خشونت ابزار کارش نبوده و هیچ کس خشم و از کوره در رفتنش را ندیده ولی فرزندانش به طرز عجیبی روی حرف هایش حساب می کنند.

پدربزرگم خیلی اهل مطالعه به خصوص در زمستان که کارش کمتر هست می باشد ولی علاقه ای به خواندن کتاب پدر پولدار پدر فقیر و قورباغه ات را قورت بده و ... ندارد. مطالعه اش محدود به قرآن ، حافظ و در کنار آن مباحث روز دنیاست.  گذر زمان محل زندگیش را به یک منطقه هدف گردشگری تبدیل کرده ولی او علاقه ای به کسب درآمد از طریق اجاره مسکن و یا تاسیس فروشگاه و رستوران و .... ندارد و اعتقادش به برکت بیش از میزان سود خالص کسب و کارهاست. همیشه در خانه اش دام و طیور دارد و مایحتاج خود را اینگونه تامین می کند.

پدر بزرگم یک سیاستمدار تمام عیار است. هفت داماد دارد، یکی پولدار و یکی کم پول، یکی مذهبی، یکی متظاهر و یکی کم اعتقاد، یکی کارمند و یکی کارگر و یکی کار آفرین و کشاورز و هر کدام در یک دین و فرقه خاص ولی در خانه اش همیشه و به روی همه کس باز است. به خصوص در زمستان ها در شب چله و یا نوروز و همه اعیاد مذهبی و مناسبت های دیگر همیشه کل فرزندانش را جمع و با برنج و کباب و میوه های محلی از آنها پذیرایی می کند و سعی دارد این گونه رشته اتحاد را بین فرزندانش نگه دارد. از همان جوانی یاد گرفته با هر کس به زبان خودش و البته با صداقت تمام صحبت کند تا مخاطبش احساس ترس و یا غربت نکند. 

همه مستضعفان شهر خوب او را می شناسند. مقداری وقفی از وصیت نامه مادربزرگش دارد که 50 سال است طبق وصیت مادربزرگش آن را بین مریض ها و بی سرپرست ها و فقرا بدون آن که عزت نفسشان خدشه دار شود، شبانه تقسیم می کند.

هر وقت که به مشکل مالی خوردم قبل از آن که به چه کنم چه کنم بیفتم تماس پدربزرگم بر روی گوشی ام نقش می بندد و با اصرار شماره حساب می خواهد. من هیچ وقت دلم راضی نشده پولی از او بگیرم ولی قوت قلب تماسش فوق العاده است.

دنیای پدربزرگم دنیای غم و اندوه است، دنیای خار در چشم و استخوان در گلوست اما هیچ گاه زبان به شکوه و گلایه باز نمی کند و فقط شکر خدا می گوید. می بینم چقدر مشکلات فرزندانش او قلبش را به درد می آورد. غم از دست دادن فرزند دید. همین چند ماه قبل جگرش در داغ از دست دادن نوه عزیزش سوراخ شد. همکنون نوه دیگری در تخت بیمارستان دارد که پزشکان از درمان دردش درمانده اند. از خیلی از آشنایان نامهربانی دید و سکوت کرد. گذر زمان و مشکلات او را به یک روانشناس توانمند تبدیل کرده است. امسال وقتی این دردها را در خانواده فرزندانش دید، قلبش به درد آمد، ولی خوب می دانست که دخترش در غم از دست دادن فرزند دارد روح و روانش نابود می شود، از همین رو کل فرزندانش را به سفر کربلا مهمان کرد تا در یک جو مذهبی با دلداری و امید بخشی بتواند روح و روان دخت نازنینش را تسکین دهد. نمی خواست دخترش این را بفهمد که این برنامه به خاطر مشکلات او بوده و سرخورده شود، از این رو با ذکاوتش همه فرزندانش را دعوت کرد. اصلا این عادتش هست، کل خریدهایش و کل زندگی اش ضریبی از هفت هست چون به برابری و تساوی و اجرای عدالت بین فرزندانش بسیار حساس است.

  • مسافر