خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

یاقوت

362- سال ها قبل برای خرید ارز به میدان فردوسی رفتم. در اون جا موارد عجیبی رو دیدم که هر کدام رو در مجالی باید وصف کنم از خانه های متروکه و موزه ها تا کلیسای ساریکس در مسیر برگشت ولی جالب ترین چیز شاید یک مغازه با ویترین قرمز بود که نظر من رو جلب کرد. با اندک تحقیقی فهمیدم که این انتخاب رنگ چندان هم بی دلیل نبوده و یک نیمچه ریشه تاریخی دارد

از قرار معلوم در اواخر دهه بیست دختری جوان، ساده دل و زیبا روی دل در گروی عشقی آتشین می نهد چنان که گفته اند عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را*** دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را و یا پیش تر پیشوایان ما گفته اند که محبت تو به چیزی (تو را) کور وکر می کند. حال این دختر عاشق در پیغامی با معشوق قرار را در یک روز در میدان فردوسی و نشان را برای اولین دیدار لباس قرمز انتخاب و به معشوق اطلاع می دهد تا در پیدا کردن او دچار اذیت نشود. یاقوت داستان واقعی نه تنها روز قرار را در انتظار شب می کند بلکه بیش از 30 سال در تابستان و زمستان و سرما و گرما بدون غیبت روزها را قرمز پوش در میدان فردوسی در انتظار یار خود شب می کند

 

 

یاقوت از ارزشمندترین سنگ های قیمتی زمین هست. کاش او قدر خود وجودی خودش را می دانست. عشق یاقوت اگرچه جاودانه شد ولی خود وجودی خودش را زجر داد و شهریار گونه زندگی خود را سمت آنچه که ما تباهی می خوانیم کشاند. نظر شما چیست؟

#ادامه دارد

  • ۹۸/۰۸/۰۳
  • مسافر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی