خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

طلوعی دوباره

غروب پنج شنبه هفته قبل بعد از حدود 4 ماه و شاید بیشتر سر به کوهستان گذاشتم. در این مدت افسردگی دیدم. هجران دیدم. از دست دادن عزیز دیدم. شکست های دیگری دیدم. فراق دیدم. کوهستان بدون من برقرار بود. یخبندان بود و طوفان و سرما، در نیمه های شب، دمای منفی بیست و اندی درجه، جایی که نشانی از بنی بشر نبود و منی که بدون هیچ وسیله گرمایشی و تنها با یک لباس تابستانی و کفش بدون آج مخصوص پیاده روی در آن شیب کوه ها می دویدم. نمی دانم چرا ولی انگار دماسنج ها دروغ می گفتند. خودم نبودم، هر چند بخار آب دهانم قندیل بسته و جلوی تنفس های پی در پی و سریعم را که نشان از حدود 10 کیلو اضافه وزن در ایام خانه نشینی ام را داشت گرفته بود. نیمچه کوله ای داشتم که محتویات آن به کلی یخ زده بود. همیشه در سرما در آخرین مرحله چشمه ها یخ می زنند چون به دلیل جاری بودن آب حالا حالا یخ نمی زنند. آن شب حتی چشمه ها هم یخ زنده بودند. از ارتفاع 2500 به بالا حتی دیگر واق واق و پاس کردن سگ ها هم همراهم نبود. ولی من سرمایی در درونم نمی دیدم. چون چشمه ای جوشان و داغ بودم. اصلا در این دنیا نبودم. هر از گاهی قطرات اشک از چشمانم جاری می شد ولی هنوز از چشمانم خارج نشده بود بر روی مژه و پلک هایم یخ می زد. هر چه بیشتر پیش می رفتم یخ زمین سفت تر می شد. آخرین بشری که دیدم در ارتفاع 2400 متری بود که با تجهیزات گران قیمت از یخ شکن و کلاه و کاپشن تا کفش و وسایل چند ده میلیونی همراه داشت و من را که بدون لباس و کفش و چوبدستی دید به گمانم که گمان برد که از ما بهتران باشم.

خلاصه به مقصد رسیدم. طوفان شدیدتر شد، گردباد برف ها را چون سیلی به صورتم می زد. 

خدایا حکمت زندگی من چه بود؟ خدایا حال خوب من کجاست؟ خدایا این چه امتحانیست. خدایا رفوضه شدم و دیدی، نیازی به فرصت دادن ندارم چون نمی توانم. باید خودت دستم را بگیری. خدایا من از دوست جز صداقت انتظار نداشتم. خدایا چرا و چرا و چرا؟ 

خدایا شکرت که به من توان دادی. خدایا من حال خوب و حل مشکلاتم را از تو می خواهم. خدایا نمی فهمم. حکمت چیست. خدایا دستم را بگیر. در مرام تو نیست دستی را که گرفته ای رها کنی. خدایا من بنده حقیر و ذلیل تو هستم ولی جز خوبی نخواستم و آن هم لطف تو بود. من هیچ گاه بد کسی را نخواستم ولی نمی خواهم ایوب و یا سلیمان باشم. مرا از این امتحان ها معاف بدار و به من توان خوب بودن و حرکت در مسیرت را بده.

خدایا شادی را مهمان قلب عزیزان من کن. 

در وهله کلام دوستانی آمدند و من را به جان پناه مهمان کردند. شبی را مهمان عزیزان بودم ولی فردای آن روز در برگشت خودم از نحوه صعودم متحیر بودم چرا که نمی توانستم پایین بیام. انگار نه انگار که صدها بار این مسیر را پیموده بودم. خدایا من چقدر ضعیف شده بودم با هر جبری شد پایین آمدم و این هفته دوباره همین برنامه را پیاده کردم. البته در بازگشت دوستی به من یخ شکن به امانت داد که بسیار کمک حال من بود ولی هنوز هم آن ترس در وجودم بود.

این روزها گرفتاری و سرشلوغی زیادی دارم ولی انرژی زیادی ندارم. زمان مثل باد می گذرد و من مانده ام تنها و در بی هدفی... خدایا من آزمونت را باختم. ولی می توانی من را ببخشی. برای تو که سخت نیست. فرصتی دوباره به من بده. فرصتی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن. فرصتی برای خدمت به عزیزانم و دیدن شادی دل آن ها. 

خدایا می خواهم شروع کنم. با تفالی به یاد تو 

بسم الله

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ
طس ۚ تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْ‌آنِ وَکِتَابٍ مُّبِینٍ ﴿١﴾ هُدًى وَبُشْرَ‌ىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿٢﴾ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُم بِالْآخِرَ‌ةِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿٣﴾

  • ۰۱/۱۱/۰۹
  • مسافر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی