خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

الهـی به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، آن کس که تو در زندگانی او هستی زنده و جاوید است...

خاطرات یک مسافر

در این وبلاگ قصد دارم خاطرات شخصی و مسافرت هایم را بنویسم.
هر انسانی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

مرد سنتی

پدربزرگ 74 ساله ام یک مرد سنتی و البته مذهبی است، مردی که من بیش از هر شخصی برای او احترام و ارزش قائلم. رعیت و کارگر بوده و درآمدش زیاد نیست، ولی با همان درآمد کم هفت دختر را به خانه بخت فرستاد و خود و همسرش ر در حج واجب مهمان خانه پروردگار کرد.

پدربزرگم خیلی تنهاست، من تنهایی او را تابستان و هنگام کار کشاورزی بیشتر می بینم آنگاه که برادران و دوستانش هر کدام چند پسر نیرومند کمک کار خود دارند ولی او تنهایی کار حداقل پنج کارگر را انجام می دهد.

پدربزرگم کار و خانواده اش را خیلی دوست دارد. بارها دیده ام که شیفت آبیاری باغش را با آنکه از منزلش دور است ساعت یک شب می گذارد و وقتی دلیلش را از مادربزرگم جویا می شوم می گوید آبیاری شبانه برای رشد درخت و افزایش کیفیت میوه بهتر است. خودش بارها گفته که من با این درخت ها بزرگ شده ام پس از من، هدیه و امانت من به شماست مراقبشان باشید. مادرم تعریف می کند در زمان های گذشته که مشکل سوخت وجود داشت، طاقت دیدن دست های همسرش را که در اثر شستن پوشک و یا لباس در زمستان یخ می زد نداشت و از همین رو هر صبح به ابتدای ده می رفت و با تغییر جهت جریان آب، آب چشمه های آب گرم را به سمت جوی های منزل می کشاند تا خانواده خودش و دیگران جهت استفاده آب گرم داشته و در رفاه باشند.

پدربزرگم غرور خاصی دارد، در تمام عمرش به هیچ کس التماس نکرده. قبلا که خرج زندگی اش بالاتر بود، جای نالیدن چند شیفت کار می کرد و برای کارهای سخت و زمختی که کسی داوطلب انجام آن نبود، همیشه حاضر بود.

پدربزرگم رفیق و مرید زیاد دارد، از انسان عادی، از یتیم و مسکین تا امیر و سردار در جمع مریدانش هستند ولی حتی از آن ها هم هیچ درخواستی نداشته است.

هیچ گاه تنبیه و خشونت ابزار کارش نبوده و هیچ کس خشم و از کوره در رفتنش را ندیده ولی فرزندانش به طرز عجیبی روی حرف هایش حساب می کنند.

پدربزرگم خیلی اهل مطالعه به خصوص در زمستان که کارش کمتر هست می باشد ولی علاقه ای به خواندن کتاب پدر پولدار پدر فقیر و قورباغه ات را قورت بده و ... ندارد. مطالعه اش محدود به قرآن ، حافظ و در کنار آن مباحث روز دنیاست.  گذر زمان محل زندگیش را به یک منطقه هدف گردشگری تبدیل کرده ولی او علاقه ای به کسب درآمد از طریق اجاره مسکن و یا تاسیس فروشگاه و رستوران و .... ندارد و اعتقادش به برکت بیش از میزان سود خالص کسب و کارهاست. همیشه در خانه اش دام و طیور دارد و مایحتاج خود را اینگونه تامین می کند.

پدر بزرگم یک سیاستمدار تمام عیار است. هفت داماد دارد، یکی پولدار و یکی کم پول، یکی مذهبی، یکی متظاهر و یکی کم اعتقاد، یکی کارمند و یکی کارگر و یکی کار آفرین و کشاورز و هر کدام در یک دین و فرقه خاص ولی در خانه اش همیشه و به روی همه کس باز است. به خصوص در زمستان ها در شب چله و یا نوروز و همه اعیاد مذهبی و مناسبت های دیگر همیشه کل فرزندانش را جمع و با برنج و کباب و میوه های محلی از آنها پذیرایی می کند و سعی دارد این گونه رشته اتحاد را بین فرزندانش نگه دارد. از همان جوانی یاد گرفته با هر کس به زبان خودش و البته با صداقت تمام صحبت کند تا مخاطبش احساس ترس و یا غربت نکند. 

همه مستضعفان شهر خوب او را می شناسند. مقداری وقفی از وصیت نامه مادربزرگش دارد که 50 سال است طبق وصیت مادربزرگش آن را بین مریض ها و بی سرپرست ها و فقرا بدون آن که عزت نفسشان خدشه دار شود، شبانه تقسیم می کند.

هر وقت که به مشکل مالی خوردم قبل از آن که به چه کنم چه کنم بیفتم تماس پدربزرگم بر روی گوشی ام نقش می بندد و با اصرار شماره حساب می خواهد. من هیچ وقت دلم راضی نشده پولی از او بگیرم ولی قوت قلب تماسش فوق العاده است.

دنیای پدربزرگم دنیای غم و اندوه است، دنیای خار در چشم و استخوان در گلوست اما هیچ گاه زبان به شکوه و گلایه باز نمی کند و فقط شکر خدا می گوید. می بینم چقدر مشکلات فرزندانش او قلبش را به درد می آورد. غم از دست دادن فرزند دید. همین چند ماه قبل جگرش در داغ از دست دادن نوه عزیزش سوراخ شد. همکنون نوه دیگری در تخت بیمارستان دارد که پزشکان از درمان دردش درمانده اند. از خیلی از آشنایان نامهربانی دید و سکوت کرد. گذر زمان و مشکلات او را به یک روانشناس توانمند تبدیل کرده است. امسال وقتی این دردها را در خانواده فرزندانش دید، قلبش به درد آمد، ولی خوب می دانست که دخترش در غم از دست دادن فرزند دارد روح و روانش نابود می شود، از همین رو کل فرزندانش را به سفر کربلا مهمان کرد تا در یک جو مذهبی با دلداری و امید بخشی بتواند روح و روان دخت نازنینش را تسکین دهد. نمی خواست دخترش این را بفهمد که این برنامه به خاطر مشکلات او بوده و سرخورده شود، از این رو با ذکاوتش همه فرزندانش را دعوت کرد. اصلا این عادتش هست، کل خریدهایش و کل زندگی اش ضریبی از هفت هست چون به برابری و تساوی و اجرای عدالت بین فرزندانش بسیار حساس است.

  • ۰۲/۰۱/۰۸
  • مسافر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی