هفته قبل خیلی دلم گرفته بود و تقریبا دل و دماغ هیچ کاری رو علی رغم سرشلوغی بی نهایتی که داشتم نداشتم...
بغض زیادی داشتم... به مادرم زنگ زدم و از گرفتاریهام گفتم و از نشدن ها.. می خوام هر کاری کنم یهو گره در گره میشه... ازدواج..کار...تحصیل...مهاجرت و .... و این که چرا این همه بد بیاری و گرفتاری و پیچیدگی تو کارای منه... مگه من به کسی بد کردم که کارما بخواد از من انتقام بگیره؟ مگه حق خوردم؟ مگه ظلم کردم؟ حداقل آشکارا هیچ کدوم از این ها رو انجام ندادم اگر ناخواسته چنین کاری کرده باشم هم خود نمی دانم و فقط خدا عالم است...
مادرم مثل همیشه صحبت آرومی کرد و گفت خدا می خواد از جلو چشش دور نشی و به قولی هر که در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند... چند آیه آرام بخش و چند مثال از گرفتاری های افراد متدین و خوش قلب دور و برم گفت که همچنان در گرفتاری ها یاد خدان... صداش آرامش بخش بود...
خدایا دوستت دارم
گر تو گرفتارم کنی
من با گرفتاری خوشم
گر خوار چون خارم کنی
ای گل بدان خواری خوشم
والاترین گوهر تویی
داروی جان پرور تویی
درمان دردم گر تویی
در کنج بیماری خوشم
آرد گرم غم جان به لب
کی آیـدم افغان به لب؟
با هر چه خواهد یار من
در عالم یاری خوشم
ای بهترین غمخوار دل
وی محرم اسـرار دل
خواهی اگر آزار دل
با آن دل آزاری خوشم
روزی اگر کامم دهی
یا آنکه دشنامم دهی
با این خوشم با آن خوشم
با هر چه خوش داری خوشم
تا گشته ام یار تو من
از جان برم بار تو من
عشق است اگر بار گَران
با این گَرانباری خوشم
گر وصل و گر هجران بود
گر درد و گر درمان بود
شاد و خوشم با این و آن
آری خوشم ، آری خوشم
با هرچه خوش داری خوشم
با هرچه خوش داری خوشم
- ۰۲/۰۴/۰۴